متن کامل شعر محتشم کاشانی :باز این چه شورش است که در خلق عالم است (همراه با شرح و توضیح )

پیوند: http://babaadab.blogfa.com

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردندکوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون بیستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

با این عمل معامله ی دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

فریاد بر در ِ حرم کبریا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب

از بس شکست ها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دلسنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان

در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشک جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای

وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه

نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشردرآورند

 

.::: محتشم کاشانی :::.


گستردگي و ژرفاي علاقه مردم ايران و ديگر مسلمانان جهان به عاشورا و امام حسين (ع)، اهميت و ارزش پژوهش درباره عاشورا را آشکار مي سازد. با توجه به رساندن پيام عاشورا با بيان رسا و عاميانه مردم بر آن شديم تا با استمداد از کتاب «عاشورا در فرهنگ مردم» نوشته «محمدعلي عارفي راد» اين فرهنگ را مجدد زنده نمائيم تا بتوانيم به سمت تقرب به اصل خوبيها يعني حضرت اباعبدالله الحسين قلمي بزنيم و قدمي برداريم. اميد است که خوانندگان گرامي، ما را در مجالس ذکر مصيبتي که شرکت مي کنند، از دعاي خير خويش فراموش ننمايند؛

1) آب به امام نمي دهند و آتش به يزيد:
مثل به فرومايگي، خساست و نيز عدم گرايش فرد به حق يا باطل اشاره دارد و کنايه از آدم خسيس و تنگ چشمي است که نه عشق و ارادت به امام حسين (ع) او را وادار به انفاق مي کند و نه نفرت از يزيد و شبيه به اين مثل است: «از دستش آب نمي چکد.

 

2) آرزوي خاک مرقدش را دارم:
اگر در مجلسي نام امام حسين (ع) را بر زبان آورند، برخي افسوس مي خورند و مي گويند: «آه، نمي داني که چقدر آرزوي خاک مرقدش را دارم.» اين عبارت - که به صورت معترضه به کار مي رود - براي بيان اشتياق باطني افراد به زيارت کربلا مورد استفاده قرار مي گيرد.

3) امام خواني مي کند:
اين مثل به افرادي که نقش امام حسين (ع) را در تعزيه ها بازي مي کنند، اشاره دارد و درباره کسي که مي کوشد با مظلوم نمايي ترحم ديگران را برانگيزد، به کار مي رود.

4) اين همه لشکر براي کشتن يک تن؟!
اين مثل به تنهايي، بي کسي، غريبي و مظلوميت اشاره دارد و زبان حال حضرت زينب در تعزيه قتل امام حسين (ع) است.

5) باز اين چه شورش است که در خلق عالم است:
اين مثل مصرع اول از ترکيب بند پرسوز و مشهور محتشم کاشاني است و به ماتم و مصيبت اشاره دارد. اين ترکيب بند - که يادآور محرم و عاشورا است - از سده دهم تاکنون پيوسته در روضه ها و عزاداري ها خوانده مي شود و شهرت محتشم بيشتر به سبب آن است.

6) پامنبري مي کند:
پامنبري از اصطلاحات مجالس روضه و عزاداري است و بيشتر به کردار جواناني که در مجالس سوگواري روي پله هاي پايين منبر مي نشينند و پيش از واعظ نوحه خواني مي کنند، اطلاق مي شود. مثل به دنبال سخن کسي را گرفتن، همراهي به سود يا زيان مخاطب، توضيح دادن يا تفسير کردن سخن افراد، مداخله در حرف ديگران و پرحرفي اشاره دارد.

7) تعزيه گردان است:
در فارسي امروز کسي را که در امور همگاني حادثه آفريني يا ميدان داري کرده، از آن حوادث به سود خود بهره برداري مي کند يا واسطه به هم بستن و اصلاح و انجام امري شمرده مي شود، تعزيه گردان مي خوانند. اين واژه به طنز براي اشاره به اداره کننده يک کار نيز به کار مي رود.

8) طوغ به پا شده است؟
در ايام محرم هنگامي که طوغ را از مسجدها و تکيه ها بيرون مي آوردند و جمعيتي انبوه در پي آن راه مي افتادند و ازدحام بسيار مي شد، به همين جهت، امروزه اگر جايي شلوغ يا پر سر و صدا باشد، مي پرسند مگر طوغ به پا شده؟ به عبارت ديگر، اين مثل براي بيان کثرت ازدحام و شلوغي به کار مي رود.

9) حسين را تا جايي دوست داري که رگ نبرد:
در فرهنگ جبهه چنين مي خوانيم: روز عاشورا بود، ده - دوازده روزي مي شد که خانواده از من خبر نداشت. وقتي از اهواز به همسرم تلفن کردم، با غيظ گفت: حلالت نمي کنم. من هم در جواب گفتم: آن که ما را به هم حلال کرده بايد حلال کند که مي کند. آن روزها هنوز پدرم در قيد حيات بود و هيچ مخالفتي با جبهه رفتن من نداشت. بعدها که خانه آمدم، متوجه شدم در غياب من وقتي خانمم خيلي بي تابي مي کرده، پدر خدابيامرزم به او گفته: شما حسين (ع) را تا آنجا دوست داري که رگ نبرد.

10) حق به جانب يزيد است!!!
از کسي پرسيدند در همدان روضه الشهدا مي خوانند؟ گفت: آري، اما آن چنان که حق به جانب يزيد است. مثل از اين حکايت برگرفته شده است و به دوستان ناداني که جز زيان، چيزي به ارمغان نمي آورند، اشاره دارد. سعدي در اين باره مي گويد: گر تو قرآن بدين نمط خواني / ببري رونق مسلماني

11) خنجر شمر در خانه اوست!
اين مثل به خشونت و ديکتاتوري و سنگدلي فرد اشاره دارد. هنگامي که از جنايت کاري سخن به ميان مي آيد، در پاسخ گفته مي شود: خنجر شمر در خانه اوست؛ يعني قابل اعتماد نيست و فرصت طلب است.

12) دم گرفته است:
خواندن دسته جمعي سينه زنان يا زنجيرزنان را دم گرفتن گويند که معمولا همنوا با مرثيه خوان بيتي از مرثيه را تکرار مي کنند. مثل درباره کسي است که به طور کامل سرگرم سخن گفتن است و مورد توجه مخاطب يا مخاطبان نيز قرار گرفته به کار مي رود.

13) ديگر حالا شمر جلودارش نمي شود:
گروهي وقتي به مقامي مي رسند و يا ضعفي در کسي مي بينند، خود و خدا را فراموش مي کنند و مغرورانه به قدرت نمايي مي پردازند. مثل به آنان اشاره دارد. گونه هاي ديگر آن چنين است: الف - شمر جلودارش نيست. ب - شمر جلودارش نمي شود. ج - خيلي بد رکاب است، شمر جلودارش نمي شود.

14) روضه رفتن و گريه کردن هم حوصله مي خواهد:
شرکت در مجالس روضه و بهره مندي از آن به عشق، قلب مهربان و روحيه توسل نياز دارد. از سوي ديگر اين مجالس اغلب به طول مي انجامد. به طور معمول گروهي به سبب عدم آمادگي يا ناآشنايي با اين محافل به شکوه مي پردازند. اين مثل به عدم بردباري اشاره دارد.

15) روغن ريخته نذر حضرت عباس (ع:)
در گذشته روغن ناياب و ارزشمند بود. وقتي مقداري روغن مي ريخت، بي درنگ مي گفتند: حيف شد. آنگاه ادامه مي دادند: ايراد ندارد، نذر ابوالفضل. مثل در آن عصر ريشه دارد و به گذشتن وقت، از دست رفتن قطعي موقعيت و جبران ناپذير بودن آنچه از کف رفته است، اشاره دارد. روغن ريخته نذر امامزاده، گونه ديگر اين مثل است.

16) سنگ و سفال بر سر آنها، خاک کربلا بر سر ما:
در استان گيلان، در پايان قصه ها اين جمله را براي کودکان تکرار مي کنند و بدين وسيله ارادت خود به اهل بيت (ع) را آشکار مي سازند. به زبان گيلکي مثل چنين است: «سنگ و سفال اوشاني سر / خاک کربلا امي سر.»

17) قسم حضرت عباس (ع) تو را باور کنم يا دم خروس را؟
يکي دزدي را گريبان گرفته بود که خروسم را ربوده اي. دزد در حالي که دم خروس از شکاف قبايش پديدار بود به خدا و ائمه سوگند مي خورد که خروس نديده است. مرد گفت: اي مردم، اين همه سوگندي که ياد مي کند چنان نيست که باور نتوان کرد، اما سخت حيرانم سوگند حضرت عباس (ع) را باور کنم يا دم خروس را؟ مثل براي اشاره به دروغ، تظاهر به دين داري، ريا و نفاق به کار مي رود و «دم خروسو ببينم يا قسم حضرت عباستو؟» گونه ديگر آن است.

18) هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله!
اين مصرع - که در چاوش خواني هاي مسافران کربلا خوانده مي شد - از خطبه امام حسين (ع) هنگام خروج از مکه برگرفته شده است. حضرت در آن موقعيت فرمود: هر که مي خواهد خون خود را در راه ما نثار کند و آماده حرکت است، همراه ما در مسير کوچ گام نهد. اين مثل به زيارت، ايثار، جانبازي و آمادگي اشاره دارد.

19) هروقت پاي علامت يکي سينه مي زند:
اين مثل مانند «هم طبال يزيد است و هم علمدار حسين (ع)» درباره منافقان و دودلان به کار مي رود.

20) ما اهل کوفه نيستيم، امام تنها بماند:
تناقض در رفتار، نيرنگ و تزلزل، سرکشي در برابر فرمانروايان، فرصت طلبي، اخلاق ناپسند، آزمندي و شايعه پذيري بخشي از ويژگي هاي مردم کوفه است. امام علي (ع)، امام مجتبي (ع)، مسلم بن عقيل (ع) و سيدالشهدا (ع) هر يک به گونه اي بي وفايي و سست عهدي کوفيان را تجربه کردند. اين عبارت در انقلاب اسلامي ايران و جنگ تحميلي شعار مردم شمرده مي شد.
نويسنده: محمدرضاغلامي

منبع:www.babaadab.blogfa.com

صفحات: · 2

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.